کد مطلب:161306 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:129

تفسیر جمله ی «قلوبهم معک و سیوفهم علیک»
در این زمان بود كه همه ی شمشیرها بر ضد امام حسین علیه السلام به حركت درآمد. در حالی كه می توان مطمئن بود كه اگر رضای خود مردم در كار بود، آنها دست به چنین اقدامی نمی زدند و شمار فراوانی چنین بودند. اكنون كلام فرزدق را در توصیف مردم كوفه بهتر می فهمیم كه به امام گفت: «قلوبهم معك و سیوفهم علیك» [1] .

از برخی اخبار چنین بدست می آید كه آن دسته از مردم كوفه كه بزور برای جنگ با امام حسین علیه السلام به كربلا فرستاده می شدند، از نیمه ی راه گریختند و بسیاری از آنان در كربلا حاضر نشدند. ارقامی كه معمولا از سپاه ابن زیاد در كربلا ارائه شده، آماری است كه موقع فرستادن آنها به كربلا تهیه شده است، این در حالی است كه بسیاری از آنها، از نیمه ی راه گریختند. طبعا می باید چیزی حدود 10000 نفر یا حتی كمتر در كربلا باشند، كه این نسبت به جمعیت كوفه بسیار اندك است. گفته اند كه مسجد كوفه 40000 نفر را در خود


جای می داده است. [2] پس معلوم می شود كه بسیاری از مردم یا در كوفه مخفی شده و یا در نیمه ی راه فرار كرده اند.

بلاذری نوشته است: «فرمانده ای با 1000 نفر فرستاده می شد، اما وقتی به كربلا می رسید، همراه سیصد یا 400 نفر و یا حتی كمتر بود. این به علت كراهت مردم در رفتن بدان سمت بود» [3] . دینوری نیز می نویسد: «وقتی ابن زیاد فرمانده ای را همراه جمع زیادی به كربلا می فرستاد، جمع كوچكی از سپاه به كربلا می رسیدند و این به سبب كراهت آنها از جنگ با حسین علیه السلام بود، لذا بازگشته و از سپاه جدا می شدند» [4] .

علاوه بر فرار، گروهی نیز برای حمایت از امام حسین علیه السلام سعی داشتند به امام ملحق شود. هنگامی كه امام به كربلا رسید، تا روز شهادت هشت روز مانده بود. بسیاری از مردم گمان جنگ و شهادت امام حسین علیه السلام را به ذهن خویش راه نمی دادند. دیدیم كه حر بن یزید ریاحی تنها صبح عاشورا بود، كه وضع را جدی دید و به امام پیوست. شاید بسیاری از مردم همان تصور حر را در ذهن داشتند. دیگران اگر این فكر را هم می كردند، نتوانستند تصمیمی بگیرند. از این رو شیعیان اگر هم می خواستند حمایت كنند، شتاب نكردند و تنها افراد خاصی به فكر افتاده و در همان آغاز توانستند به امام ملحق شوند. نافع بن هلال مرادی، عمر بن خالد صیداوی، سعد از موالی عمر بن خالد و مجمع بن عبدالله العائذی از قبیله ی مذحج در همین ایام، به امام پیوستند [5] .

این گریزها و پیوستن ها، ابن زیاد را مجبور كرد تا جلوی مردم را بگیرد. به حصین بن نمیر گفت تا منطقه ی بین قادسیه و قطقطانیه را مراقبت كند و اجازه ندهد در فاصله ی «قادسیه» تا «خفان» و «قطقطانیه» تا «لعلع» و نیز از «واقصه» تا راه «شام» و راه «بصره»، كسی به سمت كربلا و حجاز برود؛ چرا كه به این بهانه ممكن بود كسانی به امام


بپیوندند. [6] ابن زیاد به والی خود در بصره نیز نوشت تا دیده بانی بگذارد و تمامی راهها را كنترل كند و اگر كسی عبور كرد، او را دستگیر نمایند. [7] واضح است كه منظور افرادی بودند كه احتمالا برای كمك به امام می آمدند. به همین صورت ابن زیاد دستور داده بود راههای بین واقصه به طرف جاده ی شام تا جاده ی بصره را كنترل كنند و اجازه ندهند كسی تكان خورده و از آن طریق خارج شود. [8] .

یكبار حبیب بن مظاهر، قوم بنی اسد را كه در همان نزدیكی بودند، تحریك به همكاری با امام كرد، اما سپاه عبیدالله میان 70 نفر از آنها و سپاه امام جدایی انداخت و اجازه نداد به امام بپیوندند. [9] .

این كنترل شدید، عامل بسیار مؤثری در عدم حمایت مردم كوفه از امام به حساب می آمد.

علاوه بر تهدید، تطمیع نیز بسیار مؤثر بود كه توضیح آن را قبلا آوردیم.

بهر حال جای انكار نیست كه كوفیان امام را به شهادت رساندند، در حالی كه تنها یك نفر شامی در میان آنها بود؛ [10] و از مجوسی و یهودی كسی بین آنها نبود. با ذكر این نكته كه كوفیان از یك گروه واحد نبودند.

«ما اهل كوفه نیستیم، علی تنها بماند»؛ شعار زیبایی است، اما نه به این آسانی. بیش از 1100 سال حضرت مهدی (عج) منتظر 313 یار است كه كوفی نباشند. اول می بایست كوفی نبودن خود را واقعا ثابت كنیم. با توجه به این نكته كه علاوه بر حركت های سیاسی و بیداری و هوشیاری در مسایل جامعه، داشتن ارتباط معنوی با پروردگار و اهل بیت علیهم السلام و نیز رعایت تقوا و پرهیزگاری، انسان را در یاری امام زمان (عج) امید بیشتری می دهد.



[1] تاريخ طبري ج 4، ص 290 - الفتوح ج 5، ص 120 و 124 - اخبار الطول، ص 245 - انساب الاشراف ج 3، ص 165.

[2] تشيع در مسير تاريخ، ص 160.

[3] انساب الاشراف ج 3، ص 179.

[4] اخبار الطول، ص 254.

[5] انساب الاشراف ج 3، ص 172.

[6] اخبار الطول، ص 243.

[7] تاريخ طبري ج 4، ص 263.

[8] انساب الاشراف ج 3، ص 173 و 179 - تاريخ طبري ج 4، ص 295.

[9] انساب الاشراف ج 3، ص 180 - الفتوح ج 5، ص 159 و 160 - بحارالأنوار، ج 44، ص 386.

[10] كامل ابن اثير ج 4، ص 28.